اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

جستجو

« پندانهگل هستی »

نیاز

1396/12/13

  07:40:00 ب.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

نیاز

? ? روزی داوود نبی (ع) از خداوند خواست تا دوستان خود را به او نشان دهد، امر شد برو در کوه لبنان گروهی 14 نفره از پیرمرد و جوان خواهی دید که چگونه مرا دوست دارند و من نیز آنان را دوست دارم. چون رسیدی به آن‌ها بگو من آن‌ها را دوست دارم و آن‌ها نیز مرا دوست دارند. بگو چرا حاجتی از من نمی‌خواهید، من مشتاقم لب وا کنید. به درستی که شما دوستان و برگزیدگان من هستید به شادی شما شادم و از دیدن شما مسرورم.

? داوود نبی (ع) چون رسید از دور دید آن گروه در کنار نهر آبی نشسته و در قدرت خدا در فکر هستند و صورت بر خاک می‌مالند و زار زار خدا را می‌خوانند و گریه می‌کنند.

? چون نزدیک شد، برخواستند تا پراکنده شوند که داوود نبی (ع) گفت: نروید من حامل پیام دوستی خدا به شما هستم. خدای‌تان از من خواست بهترین سلام‌ها را به شما برسانم و از طرف خداوند به شما بگویم که چرا از من چیزی نمی‌خواهید؟ من مشتاق دعای شما برای اجابت هستم. هر لحظه که شما در این مکان یاد قدرت من هستید، من محبت خود را در دل شما جای می‌کنم. من نیز منتظر شما در این مکان و مشتاق یادتان هستم.

? چون این جملات را این 14 نفر شنیدند، زار زار گریستند و گفتند: ای معبود ما مگر از محبت تو چیزی بالاتری داریم که در طلب آن باشیم؟ هر کسی را که تو مهر و محبت و عشق خودت را به او بخشیدی، به درستی که از هر نیازی بی‌نیازش کردی.
?? خدا به داوود نبی (ع) گفت: ببین چه بی‌نیاز مرا می‌خوانند و خالصانه برای خودم مرا می‌جویند که هر کس مرا چنین بخواند و بجوید از هر خواسته‌ای بی‌نیازش می‌کنم.


فرم در حال بارگذاری ...