اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

جستجو

صفحات: 1 ... 17 18 19 ...20 ... 22 ...24 ...25 26 27 ... 34

1396/11/20

  10:19:00 ب.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

شانس

✨﷽✨

✨ ✍ ?شانس همان ڪار مثبتی هست، ڪه تو در طبیعت انجام دادے و طبیعت به تو، یڪ ڪار خوب یا یڪ انرژے ‌مثبت بدهڪار است و باید به تو، یڪ سود بدهد یا یڪ انرژے مثبت برساند.
چند راه بازگشت انرژے:

✨از نظر سنتی:
تو نیڪی میڪن و در دجله انداز،
ڪه ایزد در بیابانت دهد باز

✨از نظر قرآن:
هر ڪس ذره‌اے بدے و خوبی ڪند به او بازمیگردد

✨از نظر بودا:
قانون ‘ڪارما’ یعنی هر چیزے ڪار ماست و به ما بر میگردد.

✨از نظر متافیزیڪ:
انرژے در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژےاے رها میڪنی حالتش عوض میشود و بر میگردد…

? دڪتر الهی قمشه‌‌اے

1396/10/01

  05:36:00 ب.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

زندگی مومنانه 

✨﷽✨

?⇦•پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد

✳️⇦•روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.

✳️⇦•پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.

✳️⇦•پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم…

“دوست خدا بودن سخت نیست”

1396/08/12

  06:52:00 ب.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

علی(ع)

✨?✨?
?✨?
✨?⭐
?
✍ برگی از #فضائل_امیرالمؤمنین علیه السلام

? پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

✨«یا علی!
چون روز قیامت شود تو را بر بالای تختی از نور می آورند، در حالی که تاجی بر سر داری که نورِ آن چندان می درخشد که نزدیک است نورِ چشم مردم در محشر را ببرد.
آنگاه ندایی از سوی خداوند می آید که:
وصیِّ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) کجاست؟

تو میگویی: من هستم؛

◽مُنادی ندا می دهد:

✨دوستانت را به بهشت در آر و دشمنانت را به دوزخ. پس همانا تو تقسیم کنندۂ بهشت و دوزخی.»✨
——————————

? یَنابیع المودّة، ص83

?     
✨?⭐      
?✨?
✨?✨?

  01:22:00 ق.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

نماز

?چهار علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا‌‌(صلے‌الله‌علیه‌وآله):

✅ چرا نماز صبح مۍخوانیم؟
«صبح آغاز فعالیت شیطان است هرکه در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیم الهی قرار دهد از شر شیطان در امان مےماند.»

‌✅چرا نماز ظهر میخوانیم؟
ظهر، همه عالم تسبیح خدا مےگویند زشت است که امت من تسبیح خدانگوید. و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذا هر که در این ساعت مشغول عبادت شود از جهنم بیمه مےشود.

✅چرا نماز عصر مۍخوانیم؟
«عصر زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.»

✅چرا نماز مغرب میخوانیم؟
«مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نمازمی خوانیم.»

✅چرا نماز عشا میخوانیم؟
«خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.»

?علل الشرایع ص 337

_________

1396/08/11

  05:09:00 ب.ظ, توسط آرزو صفري  
موضوعات: بدون موضوع

اعتماد

❣ یک دقیقه مطالعه

مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دستانش گرفته بود و به این فکر می‌کرد که آیا می‌تواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه.
بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت. طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند. فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند. ناگهان پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»

بعد از شنیدن حرف‌های مدیر، پیرمرد گفت: «من می‌تونم کمکت کنم.» نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت:
«این پول رو بگیر. یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع می‌تونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد. مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک 500000 دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت، یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین. با خود فکر کرد: «حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.»

اما تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد. همین که می‌دانست این چک را دارد، اشتیاق و توان تازه‌ای برای نجات شرکت پیدا کرد. توانست از طلبکاران برای پرداخت‌های عقب‌افتاده فرصت بگیرد. چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد. در عرض چند ماه توانست تمام بدهی‌ها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید. دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود، با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست.

راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد:
«گرفتمش!» بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد. این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار می‌کند و به مردم می‌گوید که راکفلر است.»
مدیر تازه فهمید این پول نبود که شرایط او را تغییر داد بلکه اعتماد به نفس به وجود آمده در او بود که قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بود…

#با_لبخند_بخوانید ?

1 ... 17 18 19 ...20 ... 22 ...24 ...25 26 27 ... 34